احمدرضا احمدی مرگ خود را روایت نموده بود
به گزارش وبلاگ ماکارون، به گزارش خبرنگار خبرنگاران (ایبنا)، امروز با شنیدن خبر درگذشت احمدرضا احمدی در کتابخانه کوچکم در پی کتابی از او گشتم؛ ناخودآگاه چشمم به کتابی افتاد که احمدی سال پیش نگارش نموده بود. این کتاب درباره نبودش در بین ما بود.
سال گذشته وقتی کتاب باغ و قطره های رنگ به دستم رسید، با یکی از نزدیکان احمدرضا احمدی تماس گرفتم که شاید بتوانم درباره کتاب با او صحبت کنم؛ اما متأسفانه پیروز نشدم چون او به شدت بیمار بود و نمی توانست صحبت کند. کتاب را کنار گذاشتم و درباره آن صحبت نکردم؛ چون دوست نداشتم درباره نبودن احمدی صحبت کنم؛ ولی امروز احساس کردم احمدی این کتاب را برای چنین روزی نوشته است و شاید دوست داشته باشد درباره همین اثر یعنی باغ و قطره های رنگ صحبت کنیم.
این کتاب داستان دخترک و پسرکی است که با هم خواهر و برادر هستند. کنار خانه آنها یک باغ است؛ باغی که همواره درش بسته است و تنها یک ایوان دارد. گاهی یک طاووس به ایوان باغ می آمد، لحظه ای کوتاه در ایوان می ماند و سپس بازمی گشت.
دخترک و پسرک و تمام همسایه های باغ، دوست داشتند بفهمند که صاحب این باغ کیست و چرا همواره در باغ بسته است؟ یک روز آدینه با یک ایده بامزه دخترک و پسرک درِ این باغ را باز می نمایند و همگی به همراه همسایه ها به داخل باغ می روند. در آن باغ، احمدرضا احمدی را می بینند که باغ را به پسرک و دخترک می سپارد و از همه خداحافظی می نماید. از فردای آن روز دیگر کسی احمدرضا احمدی را ندید.
تصویرسازی این کتاب بسیار مجذوب کننده و با شیوه ای فرق دارد. نگارش داستان هم به گونه ای است که در خاتمه، فکر کودک را درگیر می نماید و مخاطب دائما از خودش می پرسد که چگونه ممکن است چنین اتفاقاتی رخ دهد؟ چون داستان به نحوی پیش می رود که حس کنجکاوی کودک تحریک می گردد و دوست دارد قدم به قدم با داستان پیش برود تا ببیند در خاتمه پسرک و دخترک چگونه به داخل باغ می روند. این نوع نگارش هم از ویژگی های داستان نویسی احمدرضا احمدی بود؛ چرا که او همواره طوری قصه را روایت می کرد که حس کنجکاوی و پرسش گری کودک را برانگیزد و چنان از قوه تخیلش استفاده می کرد که گویی در جهانی واقعی زندگی نمی کرد.
این کتاب، داستان احمدرضا احمدی است که باغش را به پسرک می سپارد و از جهان می رود؛ کتابی که احمدی در روزهای حیاتش برای روزهایی که در بین ما نیست، نگارش نموده است.
احمدرضا احمدی، پیرمرد شگفت انگیزی بود. او برای بچه ها قصه می نوشت و برای بزرگ ترها شعر می گفت. احمدی از پیش گامان شعر موج نو در ایران بود. بیشتر از 50 کتاب برای بچه ها و حدود 50 کتاب شعر هم برای بزرگسالان نوشت. او نقاش بود و با آثارش نمایشگاه برپا کرد. سال های زیادی مدیر فراوری موسیقی کانون پرورش فکری بچه ها و نوجوانان بود. قصه های احمدرضا احمدی را باید چندین بار خواند. قصه هایش مثل شعر هستند و مثل نقاشی هایش رنگ دارند؛ قصه هایش شبیه هیچ قصه دیگری در جهان نیست.
احمدرضا احمدی در سال 2010 میلادی جزو پنج کاندیدای نهایی جایزه هانس کریستین اندرسن شد. این مهم ترین جایزه جهانی برای ادبیات بچه ها است. برای همین به آن می گویند: نوبل کوچک. او از مشاهیر ایرانی است که در زمان زنده بودنش، خیابانی به نام او در تهران نام گذاری شد. احمدرضا احمدی در 30 اردیبهشت ماه 1319 در کرمان به جهان آمد و امروز 20 تیرماه 1402 از میان ما رفت.
برشی از متن کتاب:
بعدازظهر آدینه پسرک و دخترک و همه همسایه های باغ، به باغ رفتند.
گل های آفتابگردان، گل های نیلوفر، گل های سرخ، گل های شقایق، گل های بنفشه، گل های پامچال را چیدند.
لحظه ای بعد پیرمردی با یک طاووس در ایوان باغ ظاهر شد. پیرمرد بر لب لبخند داشت، به پسرک و دخترک گفت: این باغ و این طاووس، چمن و گل های این باغ را به شما می سپارم.
انتشارات پرتقال کتاب باغ و قطره های رنگ نوشته احمدرضا احمدی با تصویرگری میترا عبدالهی را با شمارگان هزار نسخه و به بهای 72 هزار تومان منتشر نموده است.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران